نگاه داشت. حفظ. حراست. صون. صیانت. وقایه. اسم است از نگه داشتن. (یادداشت مؤلف). نگه داری. مواظبت. مراقبت: تا مادرتان گفت که من بچه بزادم از بهر شما من به نگه داشت فتادم. منوچهری. هرگاه از این علامت ها که کرده آمد چیزی پدید آید زود به تدارک و نگه داشت قوه مشغول باید بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، رعایت. مراعات. (یادداشت مؤلف) : پس شهنشاه در احتیاطنگه داشت مراتب به جائی رسانید که ورای آن مزیدی متصور نبود. (تاریخ طبرستان)
نگاه داشت. حفظ. حراست. صون. صیانت. وقایه. اسم است از نگه داشتن. (یادداشت مؤلف). نگه داری. مواظبت. مراقبت: تا مادرتان گفت که من بچه بزادم از بهر شما من به نگه داشت فتادم. منوچهری. هرگاه از این علامت ها که کرده آمد چیزی پدید آید زود به تدارک و نگه داشت قوه مشغول باید بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، رعایت. مراعات. (یادداشت مؤلف) : پس شهنشاه در احتیاطنگه داشت مراتب به جائی رسانید که ورای آن مزیدی متصور نبود. (تاریخ طبرستان)
محافظت. (ناظم الاطباء). حفظ. نگاه داری. پاسداری: سپه را نگه داری شهریار به از جنگ در حلقۀ کارزار. سعدی. - نگه داری کردن، نگاه داشتن. حفظ و حراست کردن. سرپرستی و مواظبت کردن
محافظت. (ناظم الاطباء). حفظ. نگاه داری. پاسداری: سپه را نگه داری شهریار به از جنگ در حلقۀ کارزار. سعدی. - نگه داری کردن، نگاه داشتن. حفظ و حراست کردن. سرپرستی و مواظبت کردن
نگاهبان. (آنندراج). حافظ. حامی. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده. نگاه دار. (فرهنگ فارسی معین). حفیظ. پاسدار. محافظ. پشتیبان. گوشدار: لاد را بر بنای محکم نه که نگه دار لاد بن لاد است. فرالاوی. تو ایدر شب و روز بیدار باش سپه را ز دشمن نگه دار باش. فردوسی. به گرد جهان چار سالار من که هستند بر جان نگه دار من. فردوسی. دل و گرز و بازو مرا یار بس نخواهم جز ایزد نگه دار کس. فردوسی. گویم که خدایا به خدائی و بزرگیت کو را به همه حال معین باش ونگه دار. فرخی. به مراد دل تو بخت تو را راهنمای به همه کاری یزدانت نگه دار و معین. فرخی. جبار همه کار به کام تو رسانید بادات شب و روز خداوند نگه دار. منوچهری. در طاعت تو جان و تنم یار خرد گشت توفیق تو بوده ست مرا یار و نگه دار. ناصرخسرو. هم نکودار اصل فضل و کرم هم نگه دار راز دین و حرم. سنائی. در زینهار بخت نگه دار توست حق زنهار زینهاری خود را نگاه دار. خاقانی. نگه دار ما هست یزدان و بس به یزدان پناهیم و دیگر نه کس. نظامی. به بی یاری اندر جهان یار باش شب و روزش از بد نگه دار باش. نظامی. جهانت به کام و فلک یار باد جهان آفرینت نگه دار باد. سعدی. گر نگه دار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد. ؟ ، مراقب. پاسبان. نگهبان: بس ایمن مشو بر نگه دار خویش چو ایمن بوی راست کن کار خویش. فردوسی. ، دارنده. صاحب: پس شاه لهراسب گشتاسب شاه نگه دار گیتی سزاوار گاه. فردوسی. گزین و مهین پور لهراسب شاه خداوند گیتی نگه دار گاه. فردوسی. ، سرپرست. سرکرده: ز خون نیا دل بی آزار کرد سری را بر ایشان نگه دار کرد. فردوسی. سپه را که چون او نگه دار بود همه چارۀ دشمنان خوار بود. فردوسی. نگه دارآن لشکر اکنون توی نگه کن بدیشان، نگر نغنوی. فردوسی. بر ایشان نگه دار فرهاد بود که در جنگ سندان فولاد بود. فردوسی
نگاهبان. (آنندراج). حافظ. حامی. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده. نگاه دار. (فرهنگ فارسی معین). حفیظ. پاسدار. محافظ. پشتیبان. گوشدار: لاد را بر بنای محکم نه که نگه دار لاد بن لاد است. فرالاوی. تو ایدر شب و روز بیدار باش سپه را ز دشمن نگه دار باش. فردوسی. به گرد جهان چار سالار من که هستند بر جان نگه دار من. فردوسی. دل و گرز و بازو مرا یار بس نخواهم جز ایزد نگه دار کس. فردوسی. گویم که خدایا به خدائی و بزرگیت کو را به همه حال معین باش ونگه دار. فرخی. به مراد دل تو بخت تو را راهنمای به همه کاری یزدانْت نگه دار و معین. فرخی. جبار همه کار به کام تو رسانید بادات شب و روز خداوند نگه دار. منوچهری. در طاعت تو جان و تنم یار خِرَد گشت توفیق تو بوده ست مرا یار و نگه دار. ناصرخسرو. هم نکودار اصل فضل و کرم هم نگه دار راز دین و حرم. سنائی. در زینهار بخت نگه دار توست حق زنهار زینهاری خود را نگاه دار. خاقانی. نگه دار ما هست یزدان و بس به یزدان پناهیم و دیگر نه کس. نظامی. به بی یاری اندر جهان یار باش شب و روزش از بد نگه دار باش. نظامی. جهانت به کام و فلک یار باد جهان آفرینت نگه دار باد. سعدی. گر نگه دار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد. ؟ ، مراقب. پاسبان. نگهبان: بس ایمن مشو بر نگه دار خویش چو ایمن بوی راست کن کار خویش. فردوسی. ، دارنده. صاحب: پس شاه لهراسب گشتاسب شاه نگه دار گیتی سزاوار گاه. فردوسی. گزین و مهین پور لهراسب شاه خداوند گیتی نگه دار گاه. فردوسی. ، سرپرست. سرکرده: ز خون نیا دل بی آزار کرد سری را بر ایشان نگه دار کرد. فردوسی. سپه را که چون او نگه دار بود همه چارۀ دشمنان خوار بود. فردوسی. نگه دارآن لشکر اکنون توی نگه کن بدیشان، نگر نغنوی. فردوسی. بر ایشان نگه دار فرهاد بود که در جنگ سندان فولاد بود. فردوسی
نگاهبان. (آنندراج). نگه دار. محافظ. پاسبان. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده. حافظ. گوش دار. حفیظ. رقیب. حارس. عاصم. (یادداشت مؤلف) : تا خوی او چنین بود او را به روز و شب ایزد نگاه دار بود ز آفت زمن. فرخی. نگاه دار و معینت خدای باد که هرگز بجز خدای نباشد نگاه دار معین را. سعدی. ، ضابط. (یادداشت مؤلف)
نگاهبان. (آنندراج). نگه دار. محافظ. پاسبان. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده. حافظ. گوش دار. حفیظ. رقیب. حارس. عاصم. (یادداشت مؤلف) : تا خوی او چنین بود او را به روز و شب ایزد نگاه دار بود ز آفت زمن. فرخی. نگاه دار و معینت خدای باد که هرگز بجز خدای نباشد نگاه دار معین را. سعدی. ، ضابط. (یادداشت مؤلف)
محافظت. پاسبانی. (ناظم الاطباء). حفظ. حراست. نگه داشت. (یادداشت مؤلف) ، پرورش. (ناظم الاطباء). مواظبت. (فرهنگ فارسی معین). مراقبت. (ناظم الاطباء). رجوع به نگاه داری کردن و نگه داری کردن شود
محافظت. پاسبانی. (ناظم الاطباء). حفظ. حراست. نگه داشت. (یادداشت مؤلف) ، پرورش. (ناظم الاطباء). مواظبت. (فرهنگ فارسی معین). مراقبت. (ناظم الاطباء). رجوع به نگاه داری کردن و نگه داری کردن شود